غزل غزل پر دردم غزل غزل سردم
چگونه با سبدی بی ستاره برگردم
از انتهای شفق پا پیاده می آیم
من از سکوت خبر از غزاله آوردم
بدون اینکه بخندم بلند می میرم
من از طراوت بار از خود زمین طردم
من از تدبر در اتفاق می ترسم
از التهاب نفس های مغرضی زردم
واز نگاه شما انتظار هم دارم
اگر گلایه ندارم خدا کمی مردم
۰۰۰
غزل سرای طلایی ترین گنبد ها
خدا جواب تمام گلایه ها هردم
مناره را که درو ن نگاه من پیچید
چقدر حس عجیبی هنوز هم سردم
خدا نگاه غریبش به من سرایت کرد
ومن درست گرفتم چگونه برگردم
ستاره کفاف چشمانم را نمی دهد
ما که بیش از هزار سال پیش از...
به خود کفایی رسیده بودیم.
با چهارده...
پولاد پنجه پنجره باریکه های سبز
حاجت دخیل چشم ویک رد پای سبز
یک بغض کهنه می شود احساس می کند
یک پای رفته از دل شب تا کجای سبز
مادر اشاره می کند از زیر اشکهاش
کودک سیاه می کشد اما بجای سبز
مادر تمام قامت شب اشک می کشد
ناچار خانه می رود از غصه چای سبز
۰۰۰
آهو صدای پای غزل را شنیده بود
رویای صادقانه ی یک ادعای سبز
آقا تمام حادثه را پاره کرده بود
آقا صدای ساده ی یک آشنای سبز
کودک به اسم خاطره آهو کشیده بود
آهو ولی اسیر هنوز ابتدای سبز