شانه هایم به گریه مشغول اند باد تلخی به راه می افتد
بین بغضی شکسته در دستم اتفاقی سیاه می افتد
روز یکشنبه لابه لای غروب قم سکوت زننده ای دارد
جمکران اضطراب می گیرد نامه ای توی چاه می افتد
جمعه شبهای نیمه جان دیگر ربنای تورا نمی بینند
برق این حسرت پر از اندوه بر گلوبند آه می افتد
اشتباهات کهنه می ترسند احتمالات تازه شک دارند
آسمان استخاره می گیرد سوره ی انشراح می افتد
ندبه های ... همیشه می فهمند انتظاری که می کشیدی را
انتظاری که مثل بغض غروب روی دست پگاه می افتد
سید ابوالفضل مبارز
+ نوشته شده در ساعت توسط سید ابوالفضل مبارز
|
خمیازه ها فاتحه ی نماز صبحت را خواندند