اینم یه کار جدید برای سال جدید . امیدوارم دوستان لطف کنند و با یه خورده بد سلیقه گی این شعر
.رو قبول کنند
هرشب لب تفنگ مرا لال می کنید
این حق مردن است که پا مال می کنید
ای روزهای گم شده در مشت آسمان
این کشور من است که اشغال می کنید
با خنده از دماغه ی تکرار می رسید
هر بار شانه های مرا چال می کنید
لم می دهید در من و انگار واقعا
از اینکه سر شکسته شوم حال می کنید
هر هفته داستان غم انگیز جمعه را
با دست های یخ زده دنبال می کنید
این عادت بدی است که در برج سیزده
با یک شکوفه پشت به یک سال می کنید
خمیازه ها فاتحه ی نماز صبحت را خواندند