من التماس کهنه ی یک باور٬ داغ گلوی زخمی یک مردم

که بر خلاف هرچه بد اقبالی٬ ایمان به چشمها ی تو آوردم

ایمان به این که آمدنی هستی ٬از پشت پلک زخمی عاشورا

از سمت خیمه ای که به من گفتی٬ باید به سوی حادثه برگردم

چشمم هزار و یک صد و یک عمر٬ است تنگ ندیدنت شده آقا جان

تنگ حضور مستمر نامت ٬پشت غرور قامت پر دردم

خورشید وعده داده شده برگرد ٬باور کن از کنایه پرم آقا!

مثل غروب جمعه ی هر هفته ٬یاس آور و گرفته و دلسردم

***

من ابتکار تازه ی این شهرم ٬تدبیر تازه ای که شما هستی

یعنی که برخلاف غزل هایم ایمان به گفته های تو آوردم