برای ساناز ِ بهشت...
فکر کردن به مرگِ یک شاعر
ساعت شیش و نیم ِ بعد از تو
چه بگو ییم ِ بی سر انجامی
چه روایت کنیم ِ بعد از تو
فکر کردن به مرگِ یک شاعر
این که شعرش یتیم خواهد شد
همه یِ روزهای ِبعد از او
چه روایت کنیم خواهد شد
آسمان هم چقدر بیکار است
با خودش تا غروب می رقصد
هیچ کس مثل قبل شاعر نیست
مرگ (؟) هرچند خوب می رقصد
چشم هایم چقدر بی خوابند
چشم هایم چقدر می سوزند
شامشان سرد می شود هرشب
خودشان را به سقف می دوزند
؟
معنی رفتنِ تو را دختر!
خودِ ((یعنی چه)) هم نمی فهمد
"مثلا یأس فلسفی" ـَـت را
- دوستت - نیچه هم نمی فهمد
شعر گفتن برایت آسان نیست
شعرِ تلخِ مرا تحمل کن
آه ! ای آشنا ببخش مرا
خوب در حال من تأمل کن
روزی از روز هایِ پاییزی
دور از چشمِ ایل خواهم مرد
شعر گفتن دلیل می خواهد
من بدون دلیل خواهم مرد!
تو بدونِ دلیل بودی !!! نه ؟
تو بدونِ دلیل مردی !!! نه؟
خمیازه ها فاتحه ی نماز صبحت را خواندند